سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























دعایت می کنم، عاشق شوی روزی

بفهمی زندگی بی عشق نازیباست

دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی

به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی

بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها

بخوانی نغمه ای با مهر

دعایت می کنم، در آسمان سینه ات

خورشید مهری رخ بتاباند

دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی

بیاید راه چشمت را

سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر

دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی

با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را

دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا

تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری

و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد

مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی

دعایت می کنم، روزی بفهمی

گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است

دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد

با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست

شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا

بخوانی خالق خود را

اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور

ببوسی سجده گاه خالق خود را

دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی

پیدا شوی در او

دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و

با او بگویی:

بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست

دعایت می کنم، روزی

نسیمی خوشه اندیشه ات را

گرد و خاک غم بروباند

کلام گرم محبوبی

تو را عاشق کند بر نور

دعایت می کنم، وقتی به دریا می رسی

با موج های آبی دریا به رقص آیی

و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی

بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی

لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی

به کام پرعطش، یک جرعه آبی بنوشانی

دعایت می کنم، روزی بفهمی

در میان هستی بی انتها باید تو می بودی

بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا

برایت آرزو دارم

که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو

اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی

بگیرد آن زبانت

دست و پایت گم شود

رخساره ات گلگون شود

آهسته زیر لب بگویی، آمدم

به هنگام سلام گرم محبوبت

و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را

ندانی کیستی

معشوق عاشق؟

عاشق معشوق؟

آری، بگویی هیچ کس

دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی

ببندی کوله بارت را

تو را در لحظه های روشن با او

دعایت می کنم ای مهربان همراه

تو هم ای خوب من

گاهی دعایم کن


نوشته شده در یکشنبه 90/4/12ساعت 7:31 صبح توسط مرد تنهای شب نظرات ( ) |

خدایا کمکم کن

تا عاشقانه ترین نگاهها را

در چشمانش بریزم

خدایا کمکم کن

تا سرودن  عشق  را

به  هنگام  طلوع  آفتاب  

هر  بام  بر  لبانش  جاری  سازم

و راز عشق را

 در گوشش سر دهم

خدایا کمکم کن

تا به همه لبخند بزنم

اما برای او گریه کنم

خدایا کمکم کن

تا مغرور باشم

اما برای او غرورم را له کنم

خدایا کمکم کن

تا همه را یاری کنم

اما او را غمخواری کنم

خدایا کمکم کن

تا قوی و صبور باشم

اما خود را فدای او سازم

خدایا کمکم کن

تا با همه دوست باشم

اما به او عشق بورزم

خدایا کمکم کن

تا با آدم ها زندگی کنم

اما برای او بمیرم

خداوندا

او را نگه دار

 که من به عشق او زنده ام


نوشته شده در شنبه 90/3/14ساعت 8:36 عصر توسط مرد تنهای شب نظرات ( ) |


باز هم بیا

بیا که به سر ،‌ باز هم هوای تو دارم

به سر هوای تو ، به دل وفای تو دارم

مرا سری ست پر از شور و التهاب

که آرزوی نثارش به خاک پای تو دارم

چون گل نشسته به خون و چو غنچه بسته دهانم

چو لاله بر دل خود ، داغ از جفای تو دارم

بلای جان منت آفرید و کرد اسیرم

شکایت از تو ندارم ، که از خدای تو دارم

به هجر کرده دلم خو ،‌ طمع ز وصل بریدم

که درد عشق تو را خوشتر از دوای تو دارم

به خامشی هوس سوختن ، چو شمع نمودم

به زندگی طلب مردن از برای تو دارم

خطا نکردم و کشتی مرا به تیر نگاهت

عجب ز تیر نشانگیر بی خطای تو دارم

غزال من !‌ چه شد کنون که سر به پای تو دارم ؟

نکرد رحم به من گرچه دید تشنه ی وصلم

همیشه این گله زان لعل جان فزای تو دارم

دلم ز غم پر و جامم ز باده ، جای تو خالی

که بنگری که چه همصحبتی به جای تو دارم

به پیشت ار چه خموشم ، ولیکن از تو چه پنهان

که با خیال تو گفتار در خفای تو دارم


نوشته شده در جمعه 90/3/6ساعت 10:24 عصر توسط مرد تنهای شب نظرات ( ) |

 

چگونه بی تو سر کنم

چگونه شب سحر کنم

بدون تو چه آسمان حرام گشته بر دلم

بدون تو چه آسمان خراب گشته بر سرم

بدون تو یه ماهی بدون تنگ

بدون تو سکوت مرده ای خموش

 بدون تو ستاره ای بی فروغ

بدون تو پرنده ای شکسته بال

بدون تو شبم

شبی که ندارد او سحر

بدون تو غروب غم گرفته ام

بدون تو یه ابر تکه پاره ام

بدون تونفس نمی کشم

بدون تو زندگی

بدون هیچ معطلی

 

 


نوشته شده در جمعه 90/2/23ساعت 5:3 عصر توسط مرد تنهای شب نظرات ( ) |

در این دنیای بی معنی

  کسی همراز رازم نیست

کسی با من نمی ماند

کسی از من نمی خواند

کسی تنها وتنهایی نمی خواهد

کسی شیدا وشیدایی نمی داند

کسی با من نمی ماند

که دنیایش شوم گاهی

که رویایش شوم اری

در این دنیا ی بی معنی

کسی دم ساز سازم نیست

همه از من گریزا نند

پریشانند وپنهانند

چرا باید کنم پیدا

دراین دنیا نا پیدا

کسی راکه شود سازم

به او وعشق اونازم

در این دنیا بی معنی

کسی ساز صدایم نیست

من از بودن گریزانم

واز رفتن هراسانم

وازگفتن پشیمانم

چه گویم در این دنیا

که کس حرف کس نمی داند

و کس با کس نمی ماند


نوشته شده در شنبه 90/2/10ساعت 10:46 صبح توسط مرد تنهای شب نظرات ( ) |

به تو عادت کرده بودم
ای به من نزدیک تر از من
ای حضورم از تو تازه
ای نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگی به شبنم
مثل عاشقی به غربت
مثل مجروحی به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه های من بی تو
تجربه کردن مرگه
زندگی کردن بی تو
من که در گریزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گریه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبریز سکوته
خونه از خاطره خالی
من پر از میل زوالم
عشق من تو در چه حالی


نوشته شده در یکشنبه 90/2/4ساعت 10:37 صبح توسط مرد تنهای شب نظرات ( ) |

 

من از تو می­گویم

 ای همه گل واژه­های مهربانی 

بر اوج قله شعرم

لانه کرده ای

و بر دشت دلم

بر شاخسار سپیدار محبت

جا گرفته ­ای

من از تو می­گویم

ای نهایت خواهش

نیازم رقصیدن

دست در دستت

به گرد شمع یکدلی

پرتو عشقت را

بر من بتاب


نوشته شده در دوشنبه 90/1/29ساعت 10:46 صبح توسط مرد تنهای شب نظرات ( ) |


تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب

 

بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب  

 

تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه  

 

 چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب

 

تماشایی است پیچ و تاب آتش ها 

 

خوشا بر من که پیچ و تاب آتش را

 

تماشا می کنم هر شب

 

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست

 

چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

 

چنان دستم تهی گردیده  از گرمای دست تو

 

که این یخ کرده را از بی کسی ها می کنم هرشب

 

تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب

 

حضورم را ز چشم شهر  حاشا می کنم هر شب

 

دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش

 

چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

 

کجا دنبال مفهومی  برای عشق می گردی ؟

 

که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

 


نوشته شده در شنبه 90/1/27ساعت 7:41 صبح توسط مرد تنهای شب نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin